چایی تلخ

بزن.....گاهی

چایی تلخ

بزن.....گاهی

۱۰ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

سکوت عشق

جمعه, ۲۷ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۵۴ ب.ظ | | ۰ نظر

گفت؛

من نه سفر رفتم نه دورم

گفت من نه آن بودم که جواب نداده باشم 

گفت؛

سکوتمم بخاطر حرفهای زیادی که داشتم.و چیزی که برای گفتن دارم ولی ساکتم نهایتا معنی ایی جز عشق نداره


تقدیم به اهل دل

شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۲۵ ق.ظ | | ۰ نظر
 

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

 

شب است و من بیدارم.این پهلو به ان پهلو میشوم و به در و دیوار نگاه میکنم.نور ضعیفی از شیشه اتاق روبرویی تا اتاق خواب میاد و میشه بزور دید
چشمهایم را میبندم تاریکی میبینم .گوش میدهم.صدای سکوت رساتر است از صدای خاموش و روشن شدن گهگاهی پیکج،صدای دم و باز دم همسرم در خواب،صدای موتوری خسته از دور...
من چه باید بکنم؟
یادم می آید سالها پیش موضوعی برایم بسیار مهم شده بود بسیار حیاتی!
قبولی در دانشگاه در مقطع کارشناسی!خیلی میتوانست من را نجات دهد از آن جو غم که در خانه ما به علت از دست دادن یکی از اعضای خانواده حاکم بود.همه اش میپرسیدم آخر چرا؟
چرا وقتی براحتی میشه منو نجات بدهی عینه یک نور در ظلمت..اما نمیدهی؟
روزهای زیادی به جواب این سوال از طرف خدا فکر میکردم و خسته شده بودم تا آنکه یک روز یک ندایی در دل من گفت :همه اش در گرو این است که آنکس که از او کینه و نفرت داری را ببخشی!چشمهایم گرد شده بود و زمان زیادی را با خودم کلنجار رفتم و فکر کردم و فکر کردم که شاید توهم زده ام.گاهی میگفتم قید دانشگاه را میزنم اما بخشش نه!مگر نبخشیدن حق من نیست؟

صدایی در دلم گفت:هه چرا نبخشیدن حق من هم هست؟ببخش تا بتو بخشیده شود؟ببخش تا بخشیده شوی؟روزها و ساعتها طولانی بیحرکت و مجسمه وار زل میزدم به دیوار و فکر میکردم که آیا میتوانم آن کسی را که باید ببخشم؟
پس ازین چه؟ نتیجه اینکه آری.من میبخشمش اما نه به این دلیل که باز قرار است تجربه ایی مشترک تکرار شود بین ما.من میبخشمش و دیگر وقتی یاد او می افتم نه خشمگین میشوم نه نفرین میکنم.اوست و خدایی که او را دیده و میبیند و خواهد دید.منم و قلبی سیک و با توجه به ادمها ی خوب دیگر.سخت بود بسیار سخت اما بخشیدمش و زمانی بعد من دانشگاه قبول شدم
چشمهایم را باز میکنم .اکنون چه؟من دو یا سه یا اره چهار نفری هستن که بدجوری منتظر شنیدن پس دادن تاوانهای آنها هستم.
اکنون چه ؟بخشیدن چهار نفر سخت تر نیست؟بنظر میرسد که اینبار باید زودتر مسیر بخشش را طی کنم چون قبلا طی کرده ام.
بیاد اوردن کار انها.نقش خودم در ازاری که دیده ام.بخشش انها و دیگر جور رفتار کردن خودم با انها که اجازه چنین کاری به انها ندهد..احترام قائل شدن و ارزشمند دانستن خودم و تکرار نکردن رفتارهای اشتباه خودم.بخشیدن خودم بخاطر اینکه آگاه نبودم و نمیدانستم .پس هروقت انها را به یاد بیاورم نباید کینه و نفرین و انتظار تاوانی داشته باشم.هرچند خداوند خودش با هرکسی کار دارد اما بهتر این است که ما از سر راه او کنار برویم.
اما میدانم بیاد اوردن چهره یک فرد همزمان با دردی که او بما داده مدتهاست که در ضمیر ناخودآگاه من نقش بسته و تبدیل به عادت شده این را نیز میتوانم با معطوف کردن توجه و حواسم به انانکه من را همدلی و همراهی کرده اند بتدریج جایگزین کنم تا مدتها چهره انها با واژه بد در ذهنم دیگر تداعی نشود و خنثی جایش را بگیرد.
صدای باران می آید.. صدای پای باران که هی تندتر میدود.
باران پاییزی ؟باران رحمت خدا؟باران بخشش و بخشودن .. تنها خداست که میداند چه چیز را خواهد بخشید.

میگذرد ولی سخت

پنجشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۱۵ ب.ظ | | ۰ نظر

همه ی این باری که کارم بدجور بهت افتاد و از ته وجود صدات کردم اگر چه دو سه سالی میشه اما از نظرم برابری میکنه با همه ی اون بهری که اندازه ده دوازده سال صدات زدم تا جواب دادی.

با ما به ازین باش که با خلق جهانی

کی بر میگردی

چهارشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۷، ۰۲:۰۵ ب.ظ | | ۰ نظر

امروز که بیدار شدم دلم نمیخواست بیدار بشم.دوست داشتم انقدر زیر پتو بمونم و خودمو بزنم بخواب که زمان بگذره ..

ارزو میکردم کاش میشد یکی سر ناهار صدام بزنه ولی وقتی مزدوج باشی دیگه خودتی که باید بیدار بشی


اما حسی ته دلم اجازه نمیداد.میگفت ادم باید بلند بشه و به روال زندگیش ادامه بده تا شکست نخوره

بیدار شدم و طبق هرروز زندگی کردم

اگر چه کندتر اگرچه کسل تر و با بغض اما ادامه دادم

بنظرم خدا گاهی بیخبر میره سفر

میره پیش یک عده خاصی و فقط اونا رو مینوازه و تو هرچی به خونه ش زنگ میزنی یا باهاش حرف میزنی جوابی نمیده.

کاش یک منشی داشت که حداقل اینطور موقعها میگفت:خدا کی برمیگرده؟

تَکرار می کنم

سه شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۷، ۱۰:۰۶ ب.ظ | | ۰ نظر

یادت باشه

نترس

تصور کن و نترس

مرتب کردن گوشه و کنارهای خونه

جارو و گردگیری

میلاد شمس

انتی بیوتیک

قوطیهای شیشه ایی

بی رگ باش..بی عار باش...الکی بخند ..

قدم بزن هر شب..

کلمه آرام و آرامش رو با همه وجودت با ضمایر مختلف بگو

برو

و

خدایا

منو سرکار نزار ..کاری رو که میدونی انجام میدی انجام بده..


طلوع کن

سه شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۷، ۰۹:۲۳ ب.ظ | | ۰ نظر

آدمیزاد چقدر حقیره!

حتی وقتی میگه ناامید شدم انگار دروغ میگه

حتی وقتی میگه امید دارم انگار دروغ میگه

درجه امید و ناامیدی ادم از یه عددی پایینتر نمیاد یعنی میاد ولی آسون نمیاد..سخته .بدجوری باید دلش را بشکنی ..بدجور باید حالشو بگیری

حتما درجه امید هم همینه یعنی ادما گاهی فقط میگن که امید دارن ولی ته دلشون خالیه..باید یه نشونه قوی ببینن که واقعا امید داشته باشن

من امروز قبل از اونکه کاملا گول بخورم و باز ضایع بشم فهمیدم هنوز نتونستم اون درجه امیدم رو از یک برسونم به صفر!

و بعد انجامش دادم.الانم مث کسی که منتظر مردن هست اومدم توی اتاقم روی تخت دراز کشیدم و با همه وجودم تسلیمم که اتفاقی که میخواد بیفته بیفته و من دیگه نه رویا پردازی کنم نه توهم بزنم که روزای خوب شروع شده

چه روزهای خاصی هست این روزهای زندگی من جنگ بین ناامید شدن یا نشدن ...خیلی سخته که بتونی ناامید بمونی. ..هیچ‌وقت متوجه چنین مطلبی نشده بودم

آه ازین روزها

آه

بیاد بیار که زندگی مداومه

يكشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۵:۳۰ ب.ظ | | ۰ نظر

نگران نباش

زندگی ادامه اش مثل همیشه است؛  صبحها بیدار میشوی

صبحانه اماده میکنی، چایی شیرین.پنیر خامه ایی یا مثلا عدسی یک روز دیگر لوبیا چیتی

بعد در همان حین تیوی میبینی و نت را چک میکنی.

اگر افکار منفی امدند مطالبی را بیاد بیاور.مثل همه روزهایی که درباره چیزهای دیگر افکار منفی می امدند ولی هرگز  تحقق نیافتند. یا چشماتو ببند و والعصر را بخوان.

به برنامه ناهار فکر کن برو در اشپزخانه با عشق اشپزی کن به همه غذاهایی فکر کن که عینه این و با چه تغییر کوچکی میشود زیباترش کرد یا خوشمزه تر

ناهار بخور و بعدش

استراحت کن و تیوی ببین بعدش برو فقط ابروهاتو تمیز کن و فقط روش ابرو کشیدن را تمرین کن

تو بیا فقط یکماه ابرو تمرین کن و فوقش کرم زدن..تو همین دوتا تلاش کن حتی دو ماه

بعد عصر برای ناهار فردا برنامه بریز شب یا عصر برو پیاده روی و قدم زدن

اتش درست کردن گاهی..و چایی خوردن

شام سوپ مثلا یا چیزی شبیه صبحانه

و بعد فیلم یا سریالی همیشگی..

و نت 

و خواب


نمیخواستی بنویسم اما نوشتم

پنجشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۴۴ ق.ظ | | ۰ نظر

گاهی باید ناامید شد از خدا 

نامیدی گاهی از هر راهی بهتره 

ناامیدی مطلق

یعنی حتی اگر یک درصدم امید داری که اگر ناامید باشی میاد دنبالت در اشتباهی 

یعنی بهترین نوع ناامیدی مطلق اینه..بپذیری باید چیزی رو که میخواستی منهای زندگیت کنی و باقی زندگیتو هرجور میدونی برنامه بریزی..به نظر غم انگیز و سخت میاد ولی شدنی هست

بتدریج یه چیزهایی جلو چشمت پدیدار میشه مث لکه مث سایه مث محو

و اونا چیزایی هستن که میشه باقی زندگی رو سپری کرد بدون چیزی که میخواستی یا بجای اون!

ناامید شدن از خدا و از مهربونیش 

هیچ فالی رو نشنو هیچ نشونه مثبتی رو نبین هیچ تغییری رو جدی نگیر..چون فقط میخواد تورو سرکار بزاره بهت بخنده که گول خوردی و امیدوار شدی

فقط فشار زیادی میبره که چجوری برنامه بریزم که گول نخورم چجوری بتونم منها کنم چیزی که میخواستم رو از زندگیم...و اگر تلاشی کردم ..به تلاشهایم بخندم..

گفت دیدی تا به امروز من دلی را بشکنم؟

بغض کردم ،خودخوری کردم ..نگفتم بارها! 

یبار نوشتم بی دلیل پاک شد ..اولین قدم موفق شدنم اینه که حتی اون پاک شدن مطالبم رو دال بر این ندونستم که میخوای بگی خبری در راه است..

اولین سلام

سه شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۷، ۰۵:۰۲ ب.ظ | | ۲ نظر
معرفی خودم
من یک دهه شصتی هستم
زیاد عاشق شدم
در حدود هفت هشت بار
سخت و غمگین  هم مدل عاشقی من هست
بسیار نکته ستج و اهل تجزیه و تحلیل هستم
اینجا از زندگیم میگم از هرچیز......دوست داشتید گاهی بزنید بر بردن عینه 

چایی تلخ

دیگه چی؟هیچی همینا شناخت کافی بهتون میده